دیده ام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدایی نداشت
بی تو و بی ماجرای دست تو
می کشد این حسرتم آخر که کاش
بود دست من بجای دست تو
شط بدان طبع رسا گیرم نساخت
یک دوبیتی در رسای دست تو
علقمه در علقمه تکثیر شد
موج پژواک صدای دست تو
دیدم از آغاز پایانی نداشت
قصه خونگریه های دست تو
چشم من با گریه می بندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که می میرم برای دست تو
تا همیشه دست تو مشکل گشاست
ای خدا مشکل گشای دست تو
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پاره های دست تو
سایه هم همسایه نامحرمی است
گرچه می افتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیل ها
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو می پوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو
آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست تو
محمد علی مجاهدی
منبع سایت مهجه
با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
اگر لینک های مطلب مشکل دارند یا خطایی در سایت مشاهده میکنید، با استفاده از فرم زیر ما را مطلع کنید. برای دیگر موارد لطفا از کامنت ها استفاده کنید!