ای زلف تو شیرازه ی دیوان قیامت
هم سلسله هم سلسله جنبان قیامت
مژگان صف آرای تو هم دوش صف حشر
ابروی تو هم پله ی میزان قیامت
دامان قیامت بود آن زلف پریشان
روی تو چراغ ته دامان قیامت
شد صبح قیامت ز لب لعل تو پر شور
می خواست نمکدان چنین خوان قیامت
چون جلوه کنی از دو جهان گرد برآید
بسته است به دامان تو دامان قیامت
روز قیامت هر کسی در دست دارد نامه ای
من نیز وارد می شوم تصویر جانان در بغل
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست شود قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
مادر حلال کن که میسر نشد دگر
این مشک پاره را برسانم به اصغرت
مادر آبی نمانده تا بفشانم به مقدمت
خاکی شده است چادر تو خاک بر سرم
با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
اگر لینک های مطلب مشکل دارند یا خطایی در سایت مشاهده میکنید، با استفاده از فرم زیر ما را مطلع کنید. برای دیگر موارد لطفا از کامنت ها استفاده کنید!